افسانه بایزیدی: بدترینها را بر سرم آوردند،دیگر نه ترس و نه واهمهای دارم، پس حق من است که واقعیتها بیان شود
به گزارش جمعیت حقوق بشرکوردستان بە نقل از Hrkurd، افسانه بایزیدی در بخشی از نامهای کە توسط یکی از زنان زندانی کورد بە بیرون از زندان فرستادە است آمدە است کە من همان افسانهای هستم، برای ۹۰ روز شکنجه و عذاب، در تمام مدتی که در بازداشت بودم به هر شیوه و با هر وسیلهای شکنجهام دادند. نخستین روزهای بازداشتم میزان شکنجهها به حدی بود که توان راه رفتن نداشتم. پاهایم و پشتم سیاه و کبود شده بود.
افسانه بایزیدی فعال دانشجوی کورد اهل بوکان در شرق کوردستان، در آبان ماه ۱۳۹۲، به اتهام همکاری با یکی از احزاب کورد مخالف جمهوری اسلامی ایران بازداشت و سپس با تودیع وثیقهای به مبلغ ١٠٠ میلیون تومان از زندان آزاد و به تحمل دو سال حبس تعلیقی محکوم شد و در روز یکشنبه ۳۱ مرداد ١٣٩٥ پس از سە ماە بیخبری از محل نگهداری وی شعبه یک دادگاه انقلاب مهاباد او را به اتهام تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری همچنین همکاری با یکی از احزاب کوردستانی به چهار سال حبس و تبعید به زندان کرمان محکوم کرد و متقاعب آن روز ۱۸ شهریورماه برای گذراندن حکم چهار سال حبس خود، به زندان کرمان منتقل شد.
متن کامل نامهی افسانه بایزیدی
با قلم خیلی سادهای از زجر و رنجهایی که برمن روا داشته٬ در کنج گوشه زندان برایتان مینویسم.
من افسانهی کوردستانم٬ یک دختر جوان کورد از خطۀ کوردستان محروم ایران که در یک قشر فقیر جامعه متولدشدهام و با بیعدالتی و ستمهای این حکومت مکار آشنا شدم.ریشههای فقر و تنگدستی را چشیدهام.
افسانهای که از کودکی با درد و رنج بزرگشدهام٬ ۷ سال سن داشتم که پدرم را در اثر تصادف از دست دادم و از همان آغاز کودکی مادرم قبلهگاه من بوده، برای من یک پدر دلسوز بود و هم مادر٬ اما روزگار سختی را گذراندم روزها و شبهایی که مادرم کار میکرد برای تأمین مخارج من و برادرم شاهو تا محتاج دست کسی نباشیم و شرافتمندانه زندگی کنیم و همیشه آرزوی مادرم این بود که تحصیل کنم تا به دانشگاه بروم و بالاخره با زحمات و لطف مادرم به دانشگاه رفتم اما مسیر زندگی من تغییر کرد و به سمت و سویی دیگری قدم برداشتم.
همیشه سعی من این بود در کنار مردمان کوردم باشم و همان کردستانی که ۳۷ سال است در باتلاق رژیم جمهوری اسلامی غرقشده٬ سهیم باشم.
آری؛ من افسانه کردستان که سالها تحت ظلم و زیر چتر بیدادگران٬امثال صدها کودک و جوان٬ پیرزنان و پیرمردان در کردستانی محروم و مظلوم که هر بار سایه شوم مرگ بالای سر ما بوده٬ زندگی کردهام.
آری؛ من همان افسانهای هستم، برای ۹۰ روز شکنجه و عذاب، در تمام مدتی که در بازداشت بودم به هر شیوه و با هر وسیلهای شکنجهام دادند. نخستین روزهای بازداشتم میزان شکنجهها به حدی بود که توان راه رفتن نداشتم. پاهایم و پشتم سیاه و کبود شده بود. به حدی کتک میخوردم که از دهان و بینیام خون میآمد حتی سرسوزنی به من ترحمی نداشتند و ۱۵ روز در بهداری بازداشتگاه اطلاعات ارومیه تحت معالجه بودم که با من چه کردند که در یکقدمی مرگ بودم اما چون کورد بودم و بایستی به یاد داشته باشیم کورد بودن یک جرم نابخشودنی است و دشمن دارد و دشمنش هرگز کوردها را عضوی از ایران نمیداند و به رسمیت نمیشناسد اگر غیرازاین بود با من و صدها انسان شریف دیگر اینگونه رفتار نمیکردند.
در دوران بازجویی هر بار که کلام خدا را به زبان میآوردم بیشتر شکنجه میشدم٬ اما مدام میگفتند در اطلاعات خدا وجود ندارد و خدا اینجا کیلویی چند بهت بفروشیم میخواهی؟
دو بار حداقل بیش از چندین ساعت از دستوپا آویزانم کردند. در تمام مدتزمان بازداشت بازجویی و شکنجه چشمبندی بر روی چشمانم بسته بود که اکنون چشمانم آسیبدیده است و احساس میکنم دیگر کمسو شدهام. مدت ۴ سال است با بیماری تنگنفسی دست و پنجه نرم میکنم که برای گرفتن اعتراف کپسولم را به هم نمیدادند تا عذاب بکشم.
تمام روشهای غیرانسانی و غیرقانونی را برای گرفتن اعتراف از من بکار گرفته شد که توسط دشمنانم بیش از سه ماه در سلولهای انفرادی بازداشتگاه اطلاعات بوکان و ارومیه بودم٬ «تهدید به تجاوز جنسی شدم» تهدید به مرگ٬ و تهدید به زندان قبلهگاهم مادرم٬ ۱۱ روز در دستشویی بازداشتگاه اطلاعات ارومیه نگهداری شدم و در همان توالت به من غذا دادند با یک حیوان اینگونه رفتار نمیشود که بدترین اعمال ناشایست را با من داشتند.
من همان افسانه دختر کوردستان٬ که هر شب مأموران به سلولم لگد میزدند که نتوانم آسایش داشته باشم و هرکدام بانام فاحشه من را صدا میزدند؛ اما من در روزهای سخت بازجویی شدیدترین شکنجههای وحشیانه اطلاعات ارومیه را متحمل شدم٬ تحملی که برایم سخت بود اما بیشرافتی مسئولین اطلاعات من را آزار داد٬ که چه ها تحقیر شدم که یک مأمور بیخاصیت اطلاعاتی که از اسلام سخن میگوید و از حکومتی درس آموخته است و همچون رهبرش علی خامنهای که از ابزار دین درراه فریب مردم بهره میبرند٬ شکنجه شدم. از روی زور و اجبار وادار شدم به گفتن اعترافات دروغ و کذب تا بتوانند علیه من پروندهسازی کنند که همین شگرد غیرانسانی آنها عملی شد.
من همان دختر کوردستانم که دیگر چیزی برایم مهم نیست تا از دست دهم دیگر من را به شکنجه٬ تهدید به تجاوز٬زندان و تبعید محکوم کردند و بدترینها را بر سرم آوردند دیگر نه ترس و نه واهمهای ندارم پس حق من است که واقعیتها بیان شود.
همچنین تنها فعالین کورد هستند که هفتهها و ماهها در سلولهای بلندمدت انفرادی مورد آزار و اذیت و شکنجههای فجیع قرار میگیرند٬ به زندانهای طویلالمدت و اعدام محکوم میشوند.
چون کینهها و غرضورزی ولایتفقیه بیش از سه دهه است در کوردستان ادامه دارد و رفتار خشونتآمیز و ظالمانه جمهوری اسلامی هیچگاه فراموش نمیشود.
من افسانه؛ همان دختر دانشجوی کورد٬ که اکنون در زندان کرمان از حق هرگونه ملاقات و ارتباط تلفنی با خانوادهام محروم هستم و امروز لطف یک دوست و یک خواهر کورد بود٬ این نامه را بیرون از زندان میفرستم تا شاید گوشهای از دردهایم را گفته باشم و داستان مرگ وزندگیام را بشنوید.
ولی ظلم پایدار نخواهد ماند بلکه خیلی زود ریشهکن خواهد شد.
اما سخنی است ناگفته که میخواهم بگویم٬ برادر بزرگم کاک چکو رحیمی از اعضای رهبری حزب دمکرات کوردستان ایران به رحمت خدا رفت که من آن موقع به دست دشمنانم شکنجه میشدم که او با ما خداحافظی کرد و دیگر در کنارمان نیست. من چندین بار با این مبارز بزرگم صحبت کردم و صحبتهایی که همیشه برایم ماندگاری دارد ولی چرا؟ چراکه خیلی زود رفت؛ گفتی که دخترت هستم اما در این زندان دو تا دوست باوفایی به هم خبر دادند که از دنیا رفتی٬ اشک ریختم و هزار بار به دشمنان مردم کوردستان لعنت فرستادم ولی کاک چکو صدایت و چهرهات را هرگز فراموش نمیکنم که به من میگفتی؛ شیر دختر مُکریانی. هزاران درود میفرستم به شما و مبارزاتت را برای همیشه تحسین میدارم. روحت شاد.
اما افسوس٬ افسوس که امثال شما از دنیا رفتید و عدهای که به خاطر قدرت حزب دمکرات را به سمتوسوی دیکتاتوری کشیدند٬ متأسفم.
تأسف برای همان کسی که به من گفت؛ من بچهام و نباید انتقاد کنم از حزب دمکرات
و هزاران درود به روح پاک شهیدان کوردستان؛ شهیدان قاسملو شرفکندی فؤاد مصطفی سلطانی جعفر شفیعی و هزاران شهید مبارز راه آزادی
افسانه بایزیدی
زندان مرکزی کرمان