غازی رازدار از فعالین سیاسی و زیستمحیطی کورد بوده است که توسط نیروهای امنیتی ایران در شهر مریوان بازداشت و به زندان محکوم میشود. در این شهادتنامه آقای «غازی رازدار » از شکنجهها، تجاوز جنسی در اداره اطلاعات و زندان مریوان، و اعدام زیر ۱۸ سال ، سخن میگوید.
______________________________________________________________________________________________
نام: غازی رازدار
فعالیت: سیاسی و زیستمحیطی
متولد:۲۵/۱/۱۳۷۰ مریوان
______________________________________________________________________________________________
مصاحبه زیر در تاریخ ۲۰۱۶/۱/۲۰ توسط جمعیت حقوق بشر کوردستان با آقای غازی رازدار زندانی سیاسی ترتیب دادهشده است و در تاریخ ۲۳/۳/۲۰۱۶ توسط آقای غازی رازدار تائید شده است.
________________________________________________________________________________
این شهادتنامه بازتاب سرگذشت زندانی سیاسی «غازی رازدار» است. فایل صوتی مصاحبه و تصاویر، ویدئوی آثار شکنجه این زندانی در آرشیو جمعیت حقوق بشر کوردستان نگهداری و موجود است.
______________________________________________________________________________________________
معرفی:
در هنرستان فنی قدس مریوان دیپلم را گرفته و به دلیل شرایط مادی قادر به ادامه تحصیل نبودم، سال ۱۳۸۶ با مشاهده تناقضات و نابرابری میان افراد جامعه از هر لحاظ، فعالیتهای من همراه دو دوست دیگرم (کیوان غلامی و توفیق راوند) در سطح هنرستان شروع شد. فعالیت ما در سه مرحله تعریف میشود. مرحله اول: از فعالیتهای زیستمحیطی (شرکت در کنترل آتشسوزی جنگلهای مریوان پاکسازی مکانهای تفریحی شهر از زباله و…) مرحله دوم: با مشاهده نقض حقوق بشر از سوی سیستم حکومتی ازجمله زنستیزی و اعدامهای مداوم در زندانها، خودجوش سعی در محکوم کردن اعمال حکومت نمودیم. مرحله سوم: برای فراوانتر کردن مبارزه در برابر نا عدالتیهای موجود و جستجو برای رهایی از این وضعیت، با حزب کومله آشنا و در سطح شهر فعالیتهای سیاسی را آغاز کردیم.
بازداشت:
بهعنوان یک هسته سهنفره فعالیتهای ما تا سال ۱۳۸۹ ادامه داشت، در شهریور ماه همان سال، ما برای خروج از ایران به مرز ایران_عراق رفته بودیم. به دلیل اشتباه در مکان و آدرسی که به آنجا مراجعه کردیم، هر دو دوست من در روستای مرزی (کانی میران) از سوی مأمورین امنیتی بازداشت شدند.
همان شب نیروهای اداره اطلاعات به منزل پدر من یورش برده و نصف شب بدون در دست داشتن حکم بازداشت یا بازرسی از سوی دادستانی وارد منزل ما میشوند و با مشت و لگد مشغول ضرب و شتم خانوادهام میگردند. یکی از برادرهایم که کمتر از ۱۵ سال سن داشت را همراه پدرم بازداشت و به سلولهای اداره اطلاعات منتقل میکنند. و تا هنگام دستگیری من، آنها بازداشت بودند.
شب بعد از بازداشت دوستانم، من هم بازداشتشدم. از مکانی که دستگیرشده بودم تا محل انتقال که اداره اطلاعات مریوان بود. من به صورتی غیرانسانی بهوسیله مشت و لگد و قنداق اسلحه مورد ضرب و شتم قرارگرفته و بینیم را
شکستند.
سلولهای اداره اطلاعات (بازجویی و شکنجه)
همان شب من را به سلولی بردند که فضای بیش از نیم متر را نداشت. فردای آن شب من را به اتاقک دیگری منتقل کردند که کمی بزرگتر بود و دارای سرویس بهداشتی بود. مکانی که پر از پتوهای کثیفی بود که آثار خونریزی دیگر بازداشتیها که قبلاً آنجا بودند بر روی کف اتاق و پتوها مشهود بود.
تفهیم اتهام:
هیچگاه به شخص بازداشتی در بدو بازداشت گفته نمیشود تو چرا بازداشتشدهای، بلکه با طرح سؤالهایشان در طی بازجویی از اشخاص و مکانهای متفاوت بازداشتی درک میکند چرا دستگیرشده است. نمونه میپرسیدند آیا شما با کومله در ارتباط هستید؟
یا در مورد شرکت در اعتراضی که در برابر شهرداری نموده بودیم سؤال میپرسیدند. آیا در آن اعتراض شرکت داشتهام؟
۸ روز گذشت و برای تفهیم اتهام توسط قاضی من را به دادگاه مریوان بردند.
نمیدانم چطور تصویر اعزام به دادگاه را بازگو کنم، به شیوهای دور از کرامت انسانی، من را با یک پیژامه پاره که بند کمربند هم نداشت، درصورتیکه به دستهایم دستبند زده بودند با یکی از دستهایم پیژامه را نگهداشته بودم.
من را وارد دادگاه کرده و جلوی چشم تمامی کسانی که جلوی درب دادگاه یا در ساختمان دادگاه بودند بدین شیوه من را به مدت ۲۰ دقیقه با همان وضعیت در دادگاه حرکت داده و بعد برای تفهیم اتهام به اتاق قاضی بردند. برای تخریب شخصیت من میان مشاهده گران جلوی درب و داخل دادگاه مانند یک مجرم جرائمی بهجز جرم سیاسی با من برخورد کردند.
بازجویی و شکنجه:
اکثر بازجویها نصف شبها انجام میشد، بهترین لحظات زندگی من در بازداشتگاه اداره اطلاعات زمانی بود که یا دیگر از بازجویی کردن خبری نبود یا لامپ سلول من را خاموش میکردند. گاهی اوقات از من بهصورت دست بند و پابند در سلول نگهداری میشد. یک بازداشتی در یک سلول انفرادی و در اداره اطلاعات راهی برای فرار ندارد. دلیلشان فقط آزار دادن من بود. اکثراً اوقات در وقت بازجویی شدن چشمهایم را بسته دستهایم را با دستبند بهصورت قپانی (ضربدری از پشت) میبستند. این شیوه دستبند شدن دلیلش آن بود هنگامی میخواستند من را مورد ضربات مشت و لگد خود قرار دهند. من قادر بهعکس العمل یا مانعشدن ضرباتشان به شکمم با دستهایم نشوم.
در روز عید فطر به دلیل اسرار و پیگیری خانوادهام هرچند یکی از بردارهایم را به خاطر پرسو جوی مداوم درباره من و وضعیتم تهدید به بازداشت کرده بودند، ولی در روز عید اجازه داده شد با پدر و مادر ملاقاتی داشته باشم. در وقت ملاقات مادرم خواست من را در آغوش بگیرد ولی به او اجازه ندادند و به بهانه آنکه فردی مرتد وبی دین هستم نباید مادرم من را در آغوش بگیرد، به مادرم میگفتند این پسر شما فردیست به مملکت اسلامی خیانت کرده و کافر است نباید یک کافر را در آغوش بگیرید.
شکنجههای جسمی و روحی:
هرچند عضو حزب سیاسی بوده باشم ولی هرگز مسلح نبوده، برای آنکه اقرار به مسلح بودن نماییم مرا مورد شکنجه دادند، دومین دلیل شکنجهها برای این بود از کسانی که فعالیت سیاسی دارند اسم ببرم. روی قلب، دستها و کمر و اندامهای حساس بدنم بهوسیله سیگار سوزانده شده که آثارش هنوز هم وجود دارد و زیبای ظاهری من را برای همیشه نابود کرده است. هنگام بازجوی لباسهای من را از تن بیرون آورده دستهایم را به صندلی که روی آن نشانده، میبستند و شروع به سوزاندن بدنم میکردند. یا بهوسیله سیم کابل مرا میزدند. گاهی اوقات من را به سلولی میبردند که کف پوشش سیمان بود و ساعتها با پایبرهنه مرا آنجا نگه میداشتند. سرمای شدید تمام بدنم را فرامیگرفت به خاطر این نوع آزار دادن، دچار بیماری واریس شدهام. یا ناگهان به درب سلول میآمدند و میگفتند مادرت مرده است. این هم شیوهای از شکنجههای روحیشان بود. سه ماه را در اتاقکی کوچک بوده، و هیچوقت اجازه استفاده از هواخوری به من داده نشد.
من و دو دوست دیگرم (کیوان غلامی –توفیق راوند) را هنگام انتقال به زندان، میان ملاقاتکنندگان با چشمبند راهی سلول زندان مرکزی مریوان کردند. آنجا متوجه شدم؛ که در حین بازداشت دست توفیق راوند را شکسته و او را مورد آزار و اذیت فراوان قرار داده، و حتی برای درمان دستشکستهاش هیچ اقدامی نکرده بودند. دوست دیگرم (کیوان غلامی) برای اقرار به اتهامات، بهوسیله وزنه سنگین که به بیضههایش وصل کرده بودند مورد شکنجه قرار داده بودند. “کیوان” قریب دو ماه در زندان هم قادر به کنترل ادرار خود نبود و این نوع شکنجه باعث اختلالاتی در سیستم دفع ادرار وی شده بود. هنگام انتقال از اداره اطلاعات به زندان ما را تهدید کردند نباید در زندان برای زندانیان تعریف کنید که این چند ماه بازداشت در اداره اطلاعات، چطور سپریشده است. (منظور بازگو کردن شکنجهها) اگر چنین عملی از سوی شما روی بدهد. بازآش همان آش است و کاسه همان کاسه
تجاوز در سلول اطلاعات:
کسی را میشناسم که در سلول اطلاعات مورد تجاوز جنسی قرارگرفته بود. به دلیل رسانهای نشدن نام وی، از او اسمی نمیبرم. این فرد شخصی بود به اتهام عضویت در حزب دمکرات بازداشتشده و مدت ۶ ماه مورد شکنجه قرارگرفته بود، بعد از ۶ ماه چون هیچ دلیلی برای اثبات اتهام وجود نداشت اقدام به آزاد کردن وی نمودند ولی قبل از خروج او را مورد تجاوز جنسی قراردادند.
زندان مرکزی مریوان:
بعد از ۳ ماه سلول انفرادی در اداره اطلاعات مریوان ما را به زندان مرکزی مریوان منتقل کردند. در بدو ورود من و دو دوست دیگرم را به سلول انفرادی زندان بردند و دلیل آنکه ما را به داخل زندان نبرده چنین ذکر میکردند که احتمال دارد به اطلاعات سنندج منتقل شوید. سه روز را در سلول بوده که ما را به بند معتادین (قرنطینه) منتقل کردند و بعد از یک هفته که آنجا بودیم ما را به بند جوانان انتقال دادند. دربند جوانان چیزی به اسم تفکیک جرائم وجود نداشت. بند جوانان را بیشتر جوانان زیر ۱۸ سال تشکیل میداد و اتهام اکثر آنها مصرف و فروش مواد مخدر و سرقت بود (جوانانی که باید در حال تحصیل باشند به دلیل نبود وضعیت مالی مناسب و دیگر علتها در زندان به سر میبردند.)
تجاوز جنسی دربند جوانان:
دور از چشم ما بهعنوان زندانی سیاسی ولی به گوشمان میرسید که دربند جوانان، جوانانی بودند که ازلحاظ سیما زیبا یا سنشان کمتر بود. با توجه به آنکه مسئولین زندان خبر داشتند. مورد تجاوز جنسی قرار داده میشدند. اکثراً فاعلها وکیل بند یا مخبر زندان بودند. وکیل بندها و مخبرها که از تجاوزهای آنها چشمپوشی میشد.و به صورتی نانوشته همکار مأمورین زندان بودند. کارکنان زندان برای مخبر متجاوز مواد و سیگار تهیه میکرد برای فروش در داخل بند و یک شریک المنفعه محسوب میشدند. پس در ازای منفعت مادی از هر عمل وکیل بند چشمپوشی صورت میگرفت
جشن پتو برای زندانی تازهوارد:
با ورود فرد بازداشتی جدید به بند جوانان توسط گروهی که با هماهنگی کارکنان زندان اقدام به جشن ورودی برای زندانی میکردند. با ورود بازداشتی یک یا چند پتو را روی سر زندانی جدید انداخته و از سوی دیگر زندانیان مورد ضرب و شتم وحشتناکی قرار میگرفت. قاعدتاً پتو اندازی هم برای این بود که فرد مضروب توسط زندانی جدید دیده نشود و متوجه نشود از کجا ضربه میخورد.
گاهی اوقات بازداشتیهای به اتهام دوستی با یک دختر بازداشت میشدند. و با دستور افسرنگهبان، مراسم جشن پتو برایشان اجرا میشد.
جلسه دادرسی:
چندین بار برای بازپرسی به دادگاه برده شدیم؛ و برای ما وثیقه ده میلیون تومانی قرار داده بودند. تا بهصورت موقت تا ختم پرونده و صدور حکم نهایی در بیرون از زندان باشیم. ولی این قرار وثیقه واقعی نبود و حتی برای تأمین وثیقه خانوادهام اقدام کردند. ولی به از سوی دادگاه به آنها گفتهشده بود.ده میلیون سهل است حتی اگر پانصد میلیون هم وثیقه بگذارید آزادی به قید وثیقه صورت نمیگیرد. پس معلوم شد صدور قرار وثیقه نمایشی بوده است.
جلسه دادرسی در دادگاه انقلاب مریوان:
من و دو دوست دیگرم (کیوان غلامی و توفیق راوند) را به دادگاه برده و بهصورت جداگانه جلسه محاکمه انجام شد. در جلسه دادگاهی که منع از گرفتن وکیل شده بودیم، وقتی خواستم در برابر اتهامات از خود دفاع کنم. قاضی گفت شما محارب هستید ولی به شما انفاق شده و شما به ۱۶ سال حبس تعزیری محکوم میشوید. در دادگاهی که (۲ دقیقه) بیشتر طول نکشید بدون وکیل بدون دفاع محاکمه شدم و وقتی گفتم اتهامات را قبول ندارم در جواب من گفت نیازی به تائید یا رد شما نیست مرجع صالح خودمان اتهامات شمارا تائید کرده است. بعد از یک ماه حکم من و دوستانم در زندان به ما ابلاغ شد و هرکدام به ۶ سال و ده ماه حبس تعزیری محکوم شدم. وقتی حکم از سوی افسرنگهبان به من ابلاغ شد به حال خودم گریه کردم، قریب به ۷ سال زندان چرا؟ و تنها امیدمان به اعتراض بهحکم و لغو حکم صادره از سوی دادگاه تجدیدنظر بود. در دادگاه تجدیدنظر به ما اجازه داده شد از حق وکیل استفاده نماییم. حکم هریک از ماه به چهار سال حبس تقلیل و قطعیت یافت.
اعدام زیر ۱۸ سال:
یک زندانی نوجوان که در سن کمتر از ۱۸ سال مرتکب قتلی شده بود (آمانج ویسی). حال به ۱۸ سال رسیده و برای اجرای حکم به زندان مرکزی سنندج انتقال داده میشد. وقتیکه او را میبردند. با فریادهایش دل هم زندانیان را به درد آورد. میگفت به خانواده مقتول بگویید من سن کمی داشته که این عمل را مرتکب شدم هرچند با توجه به قانون باید قصاص شوم. ولی بدانند با مرگ من هیچ دردی التیام نمییابد.
بختیار معماری زندانی سیاسی محکومبه سه بار اعدام:
وقتی او را در زندان مریوان دیدم. متوجه آثار شکنجهای که بر وی مانده بود شدم. هنگامیکه پای صحبت را با وی گشودم از شکستگی دستوپاهایش گفت و از آن تلختر حکم سه بار اعدام، من مثل یک جوان که تاکنون چنین چیزی را نشنیده بودم برایم اعدام وحشتناک بود ولی سه بار اعدام، برایم قابلفهم نبود. از این میگفت من هرگز اتهامی را (ترور) که به من نسبت دادهاند مرتکب نشدهام.
کمک خیرین به زندانیان:
خیرین شهر در اعیاد مذهبی برای کمک به زندانیان مبلغی را به زندان میدادند تا برای خانواده زندانیان صرف شود یا به شیوه هدیه به خانواده آنها داده شود. زندانی سیاسی از دریافت این کمک مستثنا بودند.
بهداشت و غذای زندان:
اکثر زندانیان و بخصوص یک زندانی سیاسی اهل شهر کامیاران به اسم رامین (اتهام عضویت در پژاک) در برابر یک وعدهغذای که آورده بودند به وجود مو و سرد بودن غذا اعتراض نمودند، غذا قابلخوردن نبود، وقتیکه اعتراض به افسرنگهبانی رسید مسئول حفاظت اطلاعات زندان (رحمتالله نوروز) به داخل بند آمد و میان آنهمه زندانی، رامین را مورد خطاب قرار داده و قابلمه غذا را بر روی سر وی ریخت. و تمامی زندانیان را تهدید کردند هر شخصی اعتراض نمایید. برایش پرونده اختلال در نظم زندان ساخته و از سوی دادگاه حکمی تعزیری برایش در نظر گرفته میشود. و زندان هم تمامی ملاقات و مرخصی و…آن شخص را ممنوع و به سلول انفرادی انتقالش میدهد. از ترس این تهدید اعتراضها فروکش نمود.
ماه رمضان در زندان، روزهخواری از حبس تا اعدام:
همه زندانیان بلااستثنا باید روزه میبودند. هر زندانی که روزهخواری میکرد به اتهام روزهخواری به دادگاه فرستادهشده و حکمی جدید برایش صادر میشد. اگر در زندان هم بگویید به این چیزها اعتقاد ندارم احتمال آنکه به جرم مفسد فیالارض محاکمه شوید زیاد است.
درخواست ملاقات با خانواده و تحقیر از سوی افسرنگهبانی:
ملاقات با خانواده از حقوق اولیه یک زندانی است. یکبار درخواست ملاقات نمودم که با واکنشی که پر از تحقیر شخصیتی من مثل یک زندانی سیاسی بود روبرو شدم. برای اجابت درخواست. افسرنگهبانی به من پیشنهاد داد باید دستشوییهای افسرنگهبانی را تمیز کنم تا بتوانم از این ملاقات استفاده نماییم. از کار کردن ابای نداشته ولی برای آنکه من را تخریب کند که برای یک ملاقات بردهوار در خدمتشان باشم این من را آزار میداد. برای از بین بردن روحیه مبارزاتی هر کاری انجام میدهند. تا از خود و از زندگی کردن بیزار شوید. و من هرگز تقاضای ملاقات نکرده و نتوانستم خانوادهام را ببینم.
آزادی از زندان و دلایل خروج از ایران:
۱۸/۵/۱۳۹۳ بدون هیچ عفوی ۴ سال محکومیت خود را در زندان به اتمام رسانده و آزاد شدم. وقتی از درب زندان بیرون آمدم لمس آزادی آرزویم بود با پای پیاده مسیر زندان تا منزل را بپیمایم. ولی قدرت فیزیکی آن را نداشتم که این مسیر را پیاده گام بردارم، چون زندان فضای برای ورزش نداشت و من ۴ سال را از هر نظر ساکن زیسته بودم.
ازنظر روانی دچار فراموشی و حواسپرتی شده بودم. یکبار که از چراغقرمز که نباید میگذشتم و با صدای بوق ماشینها متوجه قرار گرفتن در زمان و مکان اشتباه شدم. برای بازگشت به روال عادی زندگی زمان زیادی لازم است تا اثرات شکنجهها کم شود وتو هرگز نخواهی توانست مثل یک انسان عادی جامعه دوباره زندگی کنی، اما در مورد مشغول شدن بکار برای یک زندانی سیاسی مقدور نیست یا لااقل کار برایش کمیاب میشود. نه جواز کسب، نه مشغول شدن در ادارهای، حال بهصورت کارگری هم باشد. و حتی خواستم ادامه تحصیل دهم ولی مانع شدند.
فعالیتهای مدنی بعد از خروج از زندان و خروج از ایران: اردیبهشت ۱۳۹۴
برای دفاع از کوبانی و محکوم نمودن حمله تروریستی به روزنامه فرانسوی شارلی، شروع به تبلیغات بر ضد اسلام ستیزهجو نمودم همراه موجی که در سطح شهر در جریان بود. از سوی اداره اطلاعات چندین بار تهدید شدم که در هیچ کاری شرکت ننمایم. بعد از هشدارها، یک روز که من در منزل نبودم مأمورین برای بازداشتم به منزل ما رفته و تمام منزل را زیرورو میکنند، هنگام ورود مأمورین در منزل ما فقط مادر و خواهر کوچکم حضور داشتند. مادرم توسط مأمورین از راهپله هل دادهشده و دستش را میشکنند و راهی بیمارستان میشود. از خواهرم میپرسند برادرت کجاست او هم در جواب میگویید داخل شهر است. وقتی این خبر به من رسید. بلافاصله از ترس شکنجه و زندان از کشور خارج شدم.
جمعیت حقوق بشر کوردستان
24.03.2016